مشتمل بر اعمالى است:
احرام
مقدّمه احرام، غسل احرام است. حقيقت اين غسل، توبه و رجوع است:
«اِغْسِلْ بِماءِ التَّوبَةِ الْخالِصَةِ ذُنُوبَكَ وَ اَلْبِسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَ الصَّفاءِ وَ الْخُضُوعِ وَ الْخُشُوعِ» [1]
در مقام احرام، معاصى و گناهان سابق را به ياد آرید و آن را با آب توبه شستشو داده و آنگاه لباس صداقت و صفا و خضوع و ترس را به تن كنید.
احرام در عمره؛ نظير تكبيرةالاحرام در نماز است، همانگونه كه نمازگزار به واسطه گفتن تكبيرةالاحرام بايد تمام توجّهش به جانب معشوق باشد، و از ابتداى نماز تا انتهاى آن، چيزى و كسى او را مشغول نكند، همچنين است احرام.
احرام؛ يعنى پشت كردن به دنيا و آنچه در دنياست و رو نمودن به خدا و رضايت خدا و اجابت امر خدا، چنانچه از امام صادق«سلام الله علیه» نقل شده است:
«أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ» [2]
مُحرم شو از هر چيزى كه تو را از ياد خدا منع مىكند و از بندگى او باز مىدارد.
و نيز به هنگام احرام، مىبايد متذكّر مرگ، كفن و قبر شود كه روزى با اين هيأت، خداى متعال را ملاقات خواهد كرد و در موقع گفتن لبّيك كه تكمله مقام احرام است، توجّه به اين كه خداوند او را دعوت كرده است و او با اين الفاظ، حضرتش را اجابت مىكند.
«وَ لَبَّ بِمَعْنى اِجابَة صافِيَة زاكِيَة ِللَّهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ فى دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِعُرْوَتِهِ الْوُثْقى» [3]
و از تلبيات خود، پاسخ دادن خداوند را با نهايت صفاى خاطر و خلوص نيّت، قصد كند؛ در حالى كه به عروة الوثقاى حقّ و به حقيقت ايمان، تمسّك مىجويد.
طواف
طواف تشبّهى است به فرشتگانى كه پيرامون عرش خداوند دائم در طوافند:
«وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حافّينَ مِنْ حَولِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم» [4]
فرشتگان را مىبينى كه بر گرد عرش خدا حلقه زدهاند و پروردگار خود را حمد مىكنند.
همانگونه كه طواف آن ملائكه در عرش، نشانه عشق آنها به خداوند است، طواف بنده نيز نشانه عشق بنده به خداست:
«طِفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَولَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ حَولَ الْبَيْتِ» [5]
آن چنانكه جسمت پيرامون بيت خدا دور مىزند، با قلب خود گرداگرد عرش خداوند طواف كن.
تكرار طواف به منظور پيدا شدن مقام تسليم و عبوديت است، و با حصول اين مرتبه، دريده شدن حجابها و پس از آن آراسته شدن به زينت ذلّت و مسكنت در مقابل حقّ، تواضع و حلم در مقابل خلق، زهد، سخاوت و قناعت در برابر دنيا (مقام تخليه و تحليه) مىباشد، در آن حال است كه نور خدا در دل او جلوهگر مىشود (مقام تجليه) و راههاى سلامتى يكى پس از ديگرى براى او كشف مىگردد و از ظلمتها (ظلمت صفات رذيله، ظلمت نفس امّاره، ظلمت متابعت از طاغوتهاى انسى و جنّى، ظلمت هوا و هوس، ظلمت غم و اضطراب و...) به نور مطلق كشانده مىشود و مورد عنايت خاصّ خداوند واقع مىگردد كه خواه ناخواه به مقام لقاء و فناء كه همان انتهاى صراط مستقيم است مىرسد:
«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ يَهْدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِاِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» [6]
قطعاً برای شما از جانب خدا روشنایی و کتابی روشنگر آمده
است. خداوند هر که را از خشنودی او پیروی کند، بهوسیله آن [کتاب] به راههای
سلامت رهنمون میشود، و به توفیق خویش، آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون
میبرد و به راهی راست هدایتشان میکند.
نماز طواف
طواف كننده به واسطه طواف به مقام عبوديت مىرسد؛ پس بايد نماز شكر به جاى آورد. چون به واسطه رسيدن به مقام بندگى و تذلّل، معراج براى او واجب مىشود، بايد به نماز بايستد، زيرا معراج مؤمن همان نماز است؛ چراکه نماز مكالمه بين بنده و خداست و چون توسّل به اهلبيت«سلام الله علیهم» در هر حال يك امر ضرورى است، تشهّد و سلامهاى اين نماز، به منزله مكالمه بين عبد و اهلبيت« سلام الله علیهم»است و اين توسّل با بيعتى كه پس از اين نماز به وسيله استلام حجر صورت مىپذيرد، ادامه و استمرار مىيابد. استلام حجرالاسود و بوسيدن آن به منزله تجديد ميثاق و عهد با رسول گرامى اسلام«صلی الله علیه و آله و سلم» است. امام صادق«سلام الله علیه»
نيز فرمودهاند كه در هنگام استلام حجر اين چنين گفته شود:
«أَمانَتى أَدَّيْتُها وَ ميثاقى تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لى بِالْمُوافاة» [7]
امانتى را كه به گردن من بود ادا نمودم و پيمان خود را بر عهده گرفتم، تا تو در روز جزا بر وفادارى من گواه باشى.
پس استلام حجـر نيز يك ميثـاق قلبى است كه جايـگاه آن دلهاى حاجيان است و نيز تجسّم خضوع در برابر عزّت خداوند و نشانه رضايت به تقدير اوست:
«وَ اسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَ خُضُوعاً لِعِزَّتِهِ» [8]
حجرالاسود را استلام کن در حالی که به آنچه خدا نصیب کرده
است راضی هستی و در برابر عزّت خداوند خاضع هستی.
سعى بين صفا و مروه
اين عمل خاطره شيرينى است از پيامبر بزرگ خداوند كه پروردگار عالم در قرآن او را به خُلَّت پذيرفته است:
«وَ اتَّخَذَ اللَّهُ اِبْراهيمَ خَليلاً» [9]
خدا ابراهيم را به دوستى خود انتخاب كرد.
پيامبرى كه مقام عبوديت و تسليم او را پروردگار عالم امضا كرده است:
«اِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أسْلِمْ قالَ اَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ» [10]
به خاطر بيـاور هنگامى را كه پروردگار به او گفت: اسلام بياور (و تسليم در برابر حق باش. او فرمان پروردگار را از جان و دل پذيرفت) گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.
سعى بين اين دو كوه، تجسّم اميدوارى زنى است كه با اميد به رحمت خداوند، در بيابان بى آب و علف براى به دست آوردن آبى براى كودكش در تكاپوست، و با تلاطم درونى، از صفا به مروه و از مروه به صفا مىرود و به عبارت ديگر از صداقت به مروّت و مردانگى و از مردانگى به صداقت و صفا مىرود و سرانجام با خلوصش از نظر برون به آب زمزم و از جنبه درون به آب حيات مىرسد، و در اثر صبر و تحمّل و كوشش و استقامت، خانه خدا را آباد و نسل خود را به وجاهت مىرساند، اين خاطرات اگر چه تلخ، امّا شيرين است. تلخى اضطراب و تلاطم ممزوج به شيرينى جوشش و نزول رحمت.
شعف كه مرتبهاى از عشق است، در حالى كه با سوزندگى همراه میشود، لذّتآور است و در حالى كه لذّت آور باشد، دل و سراپاى عاشق را چون شمع مىسوزاند.
پس حاجيان بايد در ميان صفا و مروه درس عشق و ايثار و گذشتن از همه چيز براى خدا را از حضرت ابراهيم«سلام الله علیه» و يارانش بياموزند:
«قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ» [11]
براى شما تأسّى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند، وجود داشت.
و از اين رو آن كس كه سعى بين صفا و مروه كند و هنوز روح خوديّت و منيّت، در او زنده باشد، به حقيقت سعى نرسيده است. اگر برابر برخى از روايات در اين مكان شيطان بر ابراهيم«سلام الله علیه» مجسّم گشته و حضرتش با سعى خود او را تعقيب كرده تا از ساحت مقدّس بيتاللَّه دور سازد؛ [12] پس حاجى سالك نيز با اين عمل، حركت ابراهيم خليل«سلام الله علیه» را تكرار مىكند و شيطان را از قلب خود كه نه تنها خانه خدا كه «عرش قدس الهى» است، مىراند و با هروله كردن، از هوا و هوس خود فرار مىكند و از قدرت و شخصيت خود، تبرّى مىجويد:
«وَ هَرْوِلْ هَرْوَلَةً هَرَباً مِنْ هَواكَ وَ تَبَرِّياً مِنْ جَميعِ حَولِكَ وَ قُوَّتِكَ» [13]
و هروله کن در حالی که از هوای نفس خويش فرار میکنی و از
قدرت خويش بيزاری میجويی.
و به اين وسيله، روح و درون خود را براى لقاء و ديدار يار، پاك و پاكيزه و آماده مىگرداند:
«وَ صَفَّ رُوحَكَ وَ سِرَّكَ لِلِقاءِ اللَّهِ يَومَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفاء» [14]
به واسطه ايستادن بر کوه صفا روح و درونت را صفا بده، برای
ديدارخداوند در روزی که او را ملاقات میکنی.
و با نفى صفات و شخصيّات كاذب و مجازى و ساختگى خويش، مردانه در مقابل صفات جلال و جمال پروردگارش، مقام بندگى و فقر و فنا برقرار مىسازد:
«وَ كُنْ ذا مُرُوَّةٍ مِنَ اللَّهِ تَقِياً أَوصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَة» [15]
و با نفی صفات خويش، مردانه در مقابل صفات پروردگار، مقام
بندگی و فقر و فناء برقرار کن.
تقصير
کوتاه کردن موی سـر و صورت يعنى زائل کردن باقى مانده كدورتها، رذالتها و اصلاح دل از زنگار منيّتها و خوديّتها؛ زيرا سالك هر چه خودسازى كند، باز بايد بداند كه ريشههاى رذالت تا عمق جان وى را فرا گرفته است. از اين رو، پس از اصلاح سر و صورت، كه رمز ريشه كن كردن صفات رذيله است، اگر سالك از منزل تخليه نگذشته باشد، بايد بداند كه در اين امتحان الهى پيروز نگشته است، گرچه رفع تكليف از او شده باشد.
تقصير توجّه از عالم ملكوت، به عالم ناسوت است. توجّه از لذّات روحى به سوى لذّات جسمى و توجّه از وحدت به كثرت است.
تقصير، تحليل بعد از تحريم است؛ به اين معنا كه آنچه قبل از احرام براى مُحرم حلال نبود، اينك به واسطه احرام، طواف، نماز، سعى بين صفا و مروه و تقصير، حلال شده است.
تجلّى نور خدا، نظر به عالم ملكوت، لياقت نيل به مراتب يقين و ديدۀ بصيرت كه تماماً براى او حرام بود اينك حلال شده است؛ چرا كه حاجىِ سالك، صفات شيطانى خود را تقصير كرده است و مگر نه اين كه:
«لَو لا اَنَّ الشَّياطينَ يَحُومُونَ عَلى قُلُوبِ بَنى آدَم لَنَظرُوا اِلى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الْاَرْض» [16]
اگر نبود آن كه شياطين بر دلهاى فرزندان آدم هجوم مىبرند، هر آينه ديده آنان به ملكوت آسمانها و زمين، روشن میگشت.
طواف نساء
به واسطه تقصير، آنچه براى حاجى حرام بوده حلال مىشود، جز بوى خوش و تمتّع از غريزه جنسى، و تحليل اين دو متوقّف بر آن است كه طواف نساء و نماز آن را به جاى آورد، آنگاه بوى خوش و تمتّع از غريزه جنسى نيز بر او حلال مىشود.
شايد رمز ادامۀ حرمت اين دو عمل تا قبل از پايان طواف نساء و نماز
آن، اين باشد كه سالك هر چه از نظر مقام و منزلت بالا باشد و به مقام تجليه و لقاء نيز رسيده باشد، تسلّط او بر غريزه جنسى، احتياج به عنايت افزونتر و مقام بالاتري دارد:
«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِه وَ هَمَّ بِها لَولا اَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» [17]
آن زن قصد يوسف را كرد، و او نيز اگر برهان پروردگارش را نمىديد، قصد وى را مىنمود.
يوسف صدّيق«سلام الله علیه» كه در امتحانات الهى يكى پس از ديگرى كسب توفيق نمود، در برابر غريزه جنسى، احساس ناتوانى مىكند و مىگويد: اين خدا بود كه مرا نجات داد نه خودم، و اگر او نبود در امتحان باز مانده بودم:
«وَ الّا تَصْرِفْ عَنّى كَيْدَهُنَّ اَصْبُ اِلَيْهِنَّ وَ اَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ» [18]
و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى، قلب من به آنها متمايل مىگردد و از جاهلان خواهم بود.
بنابر اين طواف نساء درس آموزندهاى براى همه سالكان و به ويژه جوانان است.
پی نوشت ها:
[1]. مصباح الشّريعه، باب22
[2]. مصباح الشّريعه، باب22
[3]. همان
[4]. زمر/75
[5]. مصباح الشّريعه، باب22
[6]. مائده/16-15
[7]. وسائل الشيعه، ج 9، ص 407
[8]. مصباح الشّريعه، باب22
[9]. ) نساء/125
[10]. بقره/131
[11]. ممتحنه/4
[12]. وسائل الشّيعه، ج 9، ص 513
[13]. مصباح الشّريعه، باب22
[14]. همان
[15]. همان
[16]. بحار الانوار، ج 7، ص 59
[17]. یوسف/24
[18]. یوسف/33